از بچگی عاشق ادبیات بودم، عاشق معلمی بودم حالا یه موقعیتی برام پیش اومده که هر دوتای اینا کنار هم واسم رقم خورده شدم معلم ادبیات یه دختر سیزده ساله ی ایرانی به نام رونیا که تو سنگاپور بزرگ شده و زندگی می کنه عاشق کلاس و صحبت کردن باهاشم عاشق استعداد و هوش سرشارش خدایا مرسی واسه همه چیز... چهارم اردیبهشت1403 ، یه روز بارونی بهشتی... باباجون......
برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 7
برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 23
خدایا، خودت میدونی تو دلم چیه، میدونی ازت چی میخوام، از اعماق قلبم بهت باور دارم. فقط نا امیدمون نکن...
خدایا دلمو آروم کن، خدااااااااااااااااایا خواستمو اجابت کن...
مهربونترین، دستگیرترین، پناه بی پناهان...
مریمی که فقط از تو میخواد، فقط از تو...
آخرین روزهای تابستان 1402
باباجون......برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 35
دلم میخواست برای تو باشم، فقط امروز، فقط همین سه شنبه...
اصلا بگو بودنت چه شکلی است؟ آبی است یا سفید، سبز یا قرمز...؟
شبیه یک ظهر داغ مرداد است یا یک صبح سرد زمستان؟
بی خبرترین، ندیده ترین...
پاییز پشت در است دوباره...امسال هم نمی آیی...........؟
باباجون......برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 72
برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 41
برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 47
دلم میخواد یه دریا گریه کنم. یه دریا
نمیدونم چرا یهو حالم به هم ریخت. شروع کردم به گریه، اونم جلوی همکارا، اگه گریه نمیکردم دق می کردم
دلم میخواد برقصم شاد باشم بخندم ولی دلم خیلی گرفته، از این اتفاقات از این تلخی ها، دلم خیلی گرفته مامانم نیست که باهاش حرف بزنم یا بابا که سرم بذارم رو دستاش گریه کنم...
کاش یه صبح سفید از پی تموم این سیاهی ها بدمه
خدایا...خدایا...خدایا...
صدامو می شنوی؟؟؟؟؟؟؟؟
باباجون......برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 78
برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 76
برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 72